سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رهگذر

صفحه خانگی پارسی یار درباره

افق ناپیدا

ای روزهایی که در پی هم می آیید و می روید

ای آسمان شب های تنهایی من

اتاق من در انتظار نوری است

که پرتوهای خورشید درخشان تو برایش به ارمغان می آورد

 

اتاق تنهایی من ، دلش گرفته

از غبار روزهایی که می آیند و می روند .. بی رهگذری

 

تاریکی ، سکوت ، سکون و عدم

عدم ؛ جایی که من از آن هبوط کرده ام .. در ناکجا

جایی در عمق دنیا ، دنیای شلوغ آدم ها ، آدم هایی که می آیند و می روند .. بی حرفی

 

در کنج اتاق نشسته ام و دلم می خواند ...

دلم می خواند و می خواهد ترانه ای بشنود از آن سوی دنیا از دور دست ها ، صدایی

از فراسوی زمان ، جایی که هیچ نیست و همه هست

 

افق ؛ می بینم که به آن نزدیک می شوم با دلواپسی

و اندوه ،

دلی مالامال از تاثر و تشویش

 

پرده اتاق ، از من به تو نزدیک تر است

جایی که من از آن به آسمان می نگرم

نگاهم از تار و پود در هم پیچیده ی پرده ی آویزان اتاق می گذرد

 

شب ها وقتی که همه خوابند ، وقتی همه می میرند ..

من بیدار می مانم و چشمان خیره ام در جستجویند

در تو می نگرند ، پی درخششی ، امیدی ، خاستگاهی ، مامنی

 

آسمان ! در تو امید فراوان است . سرچشمه ات کجاست

آیا می دانی ؟

بزرگترین ها در زیر پای تو جای می گیرند ! با همه ستارگانت ، با همه خالی بودنت

و با همه زندگی هایت ..

زندگی هایی که در عمق تو جای دارند    در عمق تو جان دارند    می گذرانند

سپری می شود عمرهایشان و تو

تو ای آسمان بلند ! هنوز پابر جایی   چیست راز تو ؟

کجاست آقای تو .....